خدایا مارو بکش

آن شب شب عملیات بود ما دسته تخریب چی باید زودتر وارد عملیات می شدیم تا راه رو برای رزمندگان باز کنیم به محل عملیات رسیدیم. ساعت یک بامداد بود قرار شد هر کدام یه دعا کنیم بعد کار را شروع کنیم برادر عباس گفت الهی حرامتان باشد همه تعجب کردیم که شوخی است  یا جدی بقیه دارد یا ندارد که خودش گفت آتش جهنم را گفتم بچه ها خندیدند گفتند آمین بچه ها سعی می کردند مطالب و جمله هایشان بکر و جذاب باشد نوبت حاج مرتضی شد گفت الهی بمیرید همه مانده بودیم که این چه  دعای بود که خندید گفت بابا دشمنانتان را گفتم نوبت سید شد دستانش را رو به آسمان کرد خیلی جدی گفت خدایا مارا بکش.

بچه ها سکوت کردند و معطل ماندند که بقیه دارد یا نه سید گفت خدایا پدر مادر مارا هم بکش بچه ها مات ماندند بار سوم باز گفت خدایا خانواده مارابکش بچه هاتعجب کردند  که سید چی میگه بعد سید با احساس زیبای گفت تا مارا نیش نزده بکش همگی از خنده روده بر شدیم فر ماندهان حتی توی آن لحضه های سخت و پر از استرس و خطر باز دست از شوخی برنمی داشتند تا روحیه رزمندگان بالاببرنند.